گل نكند جلوه در جوار محمد
گل نكند جلوه در جوار محمد
رونق گل ميبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان، وليكن
نيست خزان از پى بهار محمد
سايه ندارد ولى تمام خلايق
سايه نشينند در جوار محمد
سايه ندارد ولى به عالم امكان
سايه فكنده است اقتدار محمد
سايه نمى ماند از فروغ جمالش
هاله نور است در كنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سيه فام
آيت و الليل و والنهار محمد
با كه بماند اثر زنكهت مويش
خاك حسين است يادگار محمد
تربت خوشبوى كربلاى معلاست
يك اثر از موى مشگبار محمد
رايت فتحش به اهتزاز درآمد
دست خدا بود چونكه بر محمد
ماه فرو ماند از جمال محمد
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نرويد باعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هر كسى بقيامت
ليلة الاسرا شب وصال محمد
آدم ونوح و خليل و موسى عيسى
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه دنيا مجال همت او نيست
روز قيامت مگر مجال محمد
شمس و قمر در زمين حشر نتابند
نور نتابد مگر جمال محمد
وان همه پيرايه بست جنت فردوس
بو، كه قبولش كند بلال محمد
شايد اگر آفتاب و ماه نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا تا بخواب ديد جمالش
خواب نمى گيرد از خيال محمد
«سعدى» اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
امام حسن عسکری
افسوس که آئینه نصیبش سنگ است
در کوچهی بی کسی عجب دلتنگ است
هر روز غروب خون شده قلبش که
اینقدر غروب سامرا خونرنگ است
*
یک عمر غریبی و اسیری سخت است
دلتنگی و بغض و سر به زیری سخت است
از چهرهی تو شکستگی میبارد
در اوج جوانی ات چه پیری سخت است
*
امروز که صاحبِ عزایت زهراست
چشم همه از غم تو دریا دریاست
داغ تو شکست قامت عالم را
تو رفتی و «سُرَّ مَن رَأی» بی معناست
*
همچون شب قدر، قدر تو مکتوم است
با تو جلوات چارده معصوم است
گفتند به طعنه حج نشد رزقت! نه
کعبه ز طواف روی تو محروم است

اعتماد پناهنده و اعتبار پناهگاه
گاهی اوقات
ازدواج موقت
رفته بودم منزل مشتی رجب
در حدود هشت يا نه هفته بود
همسرش از دار دنيا رفته بود
زندگی
زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ .
زندگی رویایی است ، مثل رویای یک کودک ناز .
زندگی زیباییست ، مثل زیبایی یک غنچه ی باز .
زندگی تک تک این ساعتهاست ، زندگی چرخش این عقربه هاست
زندگی راز دل مادر من ، زندگی پینه دست پدر است، زندگی مثل زمان درگذر است....

سرزنش
خبر از سرزنش خار جـــفا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
دیگری جــز تو مرا این همه آزار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است
رفتن اولاست ز کوی تو ستادن غلط است
بشنو پند و مکـــــن قصد دل آزرده ی خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ی خویش
تقدیم به پدر مرحومم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...

پروفسور حسابی
شنبه: به دنیا می آید.
یكشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شكست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می كند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.
فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...
از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران)

آزمون زندگي
ماهي ها چه قدر اشتباه مي كنند ؛
قلاب علامت كدام سؤال است كه به آن پاسخ ميدهند ؟
آزمون زندگي ما پر از قلابهايي است كه وقتي اسير طعمه اش مي شويم، تازه مي فهميم ماهي ها بي تقصيرند !
حسد ، كينه ، خشم ، لذت ، غرور، انزجار، انتقام ، ترس ، شهوت ...
خـــــــــــدا را برایتان آرزو دارم ...
خــــدا تنها روزنه امیدی است كه هیچگاه بسته نمی شود،
تنها كسی است كه با دهان بسته هم می توان صدایش كرد،
با پای
شكسته هم می توان سراغش رفت،
تنها خریداریست كه اجناس شكسته را بهتر برمی دارد،
تنها كسی
است كه وقتی همه رفتند می ماند،
وقتی همه
پشت كردند آغوش می گشاید،
وقتی همه
تنهایت گذاشتند محرمت می شود
و تنها سلطانی است كه دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه كردن.
خـــــــــــدا
را
برایتان آرزو دارم
هفت وادی سلوک
| هفت وادی سلوک |
|
![]()
اهل
تصّوف و عرفان برای رسیدن به مقام کمال و وصل، راههایی دارند که آن را طرق
سیر و سلوک می خوانند و معتقدند که انسان واقعی کسی است که این راه را
مرحله به مرحله و منزل به منزل طیّ نموده به پایان آن رسیده باشد. ولی
بعضی از عرفا عقیده دارند که انسان بر حسب استعداد می تواند بدون آن که
بعضی از این مراحل را طیّ کرده باشد به سرمنزل مقصود برسد. یعنی در واقع
چند منزل یک منزل بنماید. ولی این بسته به توفیقات غیبی است. والّا به حکم
نردبان پله - پله تاکسی مراحل پائین را نپیموده باشد به مقامات بالاتر
نمی تواند برسد. این مراحل و منازل را عرفا و مشایخ بزرگ هر کدام به طوری
معیّن نموده اند که از یکدیگر متفاوت است.
2- عشق 3- معرفت 4- استغنا 5- توحید 6 – حیرت 7- فقرو فنا |
ایستگاه!!
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.
در هر ایستگاهی که قطار می ایستاد کسی گم می شد.
قطار می گذشت و سبک می شد.
قطاری که به مقصد خدا می رفت عاقبت به ایستگاه بهشت رسید.
پیامبر گفت:اینجا بهشت است،و من شادمانه بیرون پریدم.
اما ...تو پیاده نشدی و من نفهمیدم....!!
قطار رفت و دور شد و من از فرشته ای پرسیدم مگر اینجا آخرش نیست؟
و او گفت:این قطار به سوی خدا می رود.
و خدا به آنان می گوید:
"درود بر شما،راز من همین است."
آنان که مرا می خواهند در ایستگاه بهشت پیاده نمی شوند.
و من آرام زیر لب گفتم:
"عجب فااااصله ای"
جملات احساسی زیبا!
زندگی نامه سعدی

سعدی در شیراز مرکز فارس در حوالی سال ۵۶۳ دیده به جهان گشود و نام او رامصلح الدین یا به قولی مشرف الدین عبد الله گذاشتند.
در آن زمان در شیراز اتابکان فرمان میراندند . به مرور که قدرت سلجوقیان کاهش یافت سلسله های محلی به وجود میامدند و نیرو میگرفتند اتابکان نه تنها در شیراز بلکه در دمشق ، موصل ، بین النهرین ، حلب و آذربایجان دستی داشتند این حکومت های کوچک که اهمیت آنها از یک شهرستان تا یک سلطان نشین تغییر میکرد نسبت به یک پادشاه ابراز اطاعت میکردند ولی در عمل مستقل بودند.
در مورد امام زمان (عج )
به طاها به یاسین، به معراج احمد، به قدر و به کوثر، به وحی الهی، به قرآن جاری، تو تورات موسی و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی، چو باشد گدای گدایان زهرا؛ چه شب ها که زهرا دعا کرده تا ما، همه شیعه گردیم و بی تاب مولا
هفت سین خانوما
خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و … غیــــر از رختِ نو
“سین” یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد
“سین” دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
“سین” سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
“سین” چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ
“سین” پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
….
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو “سین” کم دارم ، ای نیکـو خصال !
….
گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
“سین” ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
“سین” هفتم ، سوره ی الحمد خوان …
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!
شعر بابا تقدیم به تمام پدران نازنین بخصوص پدر مرحومم
شعر بسیار زیبای بابا،تقدیم به دوستانی که پدرشونو از دست دادن و دوستانی که دارن انگار ندارن
صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر
پا
همه بر پا، چه بر پایی شده بر پا
معلم علم را در قلبها می کارد
معلم گفته ها دارد
یکی از بچه ها آن کلاس درس گفتا بچه ها
بر جا
معلم گفت: فرزندم بفرما، جان من بنشین
چه درسی٬ فارسی داریم
مناجات یک دانش آموز تنبل
مناجات یک دانش آموز تنبل
الهی سوگند به بلندی درخت چنار و به ترشی رب انار ترحمی بنما بر این بنده بی بخار بی کارو بی عار که دمارش را بر آورده روزگار. ای خالق مدرسه وای به وجود آورنده فرمول های حساب و هندسه ای خدای عزیزم بیزارم از این نیمکت و میزم دانش آموزی سحر خیزم که هر روز صبح زود ساعت 10 از خواب برمیخیزم وروز های شنبه تا پنجشنبه اغلب از مدرسه می گریزم که من انسانی نحیفم و در کلاس درس بسیار ضعیفم اگر چه نزد معلم و دانش آموزان خیلی خوار و خفیفم ولی خارج از مدرسه به هرکاری حریفم ای خالق شهرستان های کرمان ویزد ورشت نمره انضباط مرا داده اند هشت دیگر به چه امیدی می توان سر کلاس درس نشست؟ آن جا که معلم هم نمیکند گذشت چه کنم اگر سر نگذارم به کوه و به دشت؟ الهی می دانی که من کیستم هر چند که دانش آموزی فعال ودرس خوان نیستم ولی چه قدر عاشق نمره بیستم. پروردگارا سال گذشته هنگام امتحان خواستم تقلب کنم معلم از راه رسید رنگ از رخسارم پرید برگه امتحانی ام را گرفت وکشید وآن را از هم درید وچنان کشیده ای به صورتم کشید که برق سه فاز از چشمم پرید وصدایش را مادرم در خانه شنید. ای خالق آموزگار و ای سازنده مداد و خط کش و پرگار آن چنان هدایتم کن تا این معنی را بدانم که اگر معلم خودش درس را میداند پس چرا از من میپرسد و اگر نمیداند چرا از دیگران و آن ها میدانند نمیپرسد؟ ای آفریدگار خودکار بیک سوگند به کتاب های شیمی و فیزیک و فرمول اسید اتانوئیک که مشتاقم به یک دست لباس شیک و از خوراکی ها آرزومندم به خوردن قیمه با ته دیگ ولی اگر نبود راضی ام به یکی دو سیخ شیشلیک. الهی از مدرسه بسیار دلتنگ ام و در کلاس درس همیشه منگم و با دو ابر قدرت شرق و غرب یعنی بابا و معلم همیشه در جنگ ام ولی در ساعت تفریح بسیار زرنگ ام دروغ چرا؟
حقیقت آن است که در یک کلام برای خانه و مدرسه بسیار مایه ننگم
درد تو افتاده به جانم
باید چه بگویم به پرستار جوانم؟
باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟
وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟
تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبان
آن تب که گل انداخته بر گونه جانم
بیماری من عامل بیگانه ندارد
عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم
آخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟
لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست
می ترسم اگر باز شود قفل دهانم-
این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج
امشب بکشد نام تو از زیر زبانم!
می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش...
چیزی که عیان ست چه حاجت به بیانم
اینجا ایران است..
آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی
که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود!
عشق مجنون
“نفس” بی یاد “لیلایم” حرام است

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب،مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
درد دل چاله با شهردار
..............................
![[تصویر: ywdf40qi359xt6msriub.jpg]](http://www.pic.tooptarinha.com/images/ywdf40qi359xt6msriub.jpg)
بشنو از چاله حکایت می کند
قیر بد را چوشکایت می کند
در خیابان تا مرا بنهاده اند
سیبک هر خودرویی نالیده اند
خلق عالم را نوایی با من است
صافکاران را صفایی با من است
بشکنم گاهی زعابر ها دوپا
دکتر گچ کار هم گیرد نوا
دوغ می سازم به صدها چاله ام
ماست را مانند دوغ خاله ام
گر مرا پر می کنی ای شهردار
سربرآرم جای دیگر همچو مار
چون که این قیرت نه قیر مال هست
نارسیده در خود وبس کال هست
در زمستان تا شود باران وآب
می شوم مانند یک تالاب ناب
پرکنی ما را چرا ای خوش ندیم
من نماد شهرداران قدیم
عهد چندین شهردار یاد من است
ترمز ماشین چو فریاد من است
سالیان سال با راننده ام
سرنشینانش چه خوش جنبانده ام
چاله اسکندرون بعد از من است
عمق او را پیش من یک روزن است
پس مرا آثار تاریخی نما
تا بمانم تا ابد اینجا به جا
اعتدال ای اعتدال
|
|
|
|
|
آمدی خوش آمدی ای دلبر شیرین مقال اعتدال ای اعتدال! آی و افراطی گری ها را ببر زیر سؤال! اعتدال ای اعتدال! تا شدی پیروزِ میدان، هان نگردی اینزمان وامدار این و آن | ||
کشکت را بساب (طنز )
گفتم این بیماری افکنده مرا از خورد و خواب گفت کشکت را بساب گفتمش مردم ز بس این جا کشیدم انتظار گفت بازی در نیار گفتم آخر رهنمایی کن مرا دارد ثواب گفت کشکت را بساب گفت خواهی عکس رنگی آزمایش بعد از آن تا دهد دردت نشان گفتم اینها پول می خواهد ندارم ای جناب گفت کشکت را بساب رفتم آخر نزد مافوقش شکایتها کنم عقده ی دل وا کنم تا به من افتاد چشمش بی سوال و بی جواب گفت کشکت را بساب ناامید و بی دوا درمان به خانه امدم بی بهانه آمدم همسرم گفتا چه طوره حال تو گفتم خراب گفت کشکت را بساب
رانندگی وطنی (طنز )
هیچ،راننده شدن بهر کسی مشکل نیست*****کاین بود سهل ترین پیشه ی آموختنی
این شعر طنز را با احشاش بخوانید
این شعرو تا ته بخونید من که خودم مردم از خنده!! آژادی عمل حرف اژ بیان و گفتن احشاش پاک من
ژار اشت و ناتوان یاران منم ملول ترین عاشق جهان در انحنای ناژک اندامم
علم عروض و وزن شعر فارسی
علم عروض و وزن شعر فارسی
شعر را سخنی موزون و با قافيه خوانده اند و منطقيان نيز اگر چه معتقدند كه شعر سخنی خيال انگيز است، اما وجود وزن يا وزن و قافيه را برای شعر ضروری دانسته اند. حتا خواجه نصيرالدين توسي وزن را به دليل خيال انگيز بودن، از فصل های ذاتی شعر دانسته است. اصولن شعر هميشه نزد مردم موزون بوده و تنها در سده ی اخير، شعرهای بی وزن نیز سروده شده است. شعرهای بی وزن گرچه خيال انگيز هم باشند، اما شور و فسون اشعار موزون را ندارند.
وزن شعر
|
سلام مطالبی كه واستون در این وبلاگ قرار می دهم در مورد علم عروض(وزن در شعر فارسی) است كه خودم از این علم لذت كافی را می برم و امیدوارم شما هم از این لذتی كه خودم دارم شما هم داشته باشید. میدونم برای بعضی ها این علم نا اشنا است و با خواندن آن در ذهنتان یك علامت تعجب ایجاد می شود اما هدف این وبلاگ این است كه علامت تعجب را در ذهنتان پاك كند و شما را با این علم شیرین آشنا سازد و امیدوارم لذت كافی را از این علم ببرید.لطفا در نظر سنجی شركت كنید(فراموش نكنید!!!!) وزن در شعر عبارت است: از نظمی در اصوات گفتار،مثل وزن شعر فارسی كه بر مبنای كمیت هجاها یعنی نظم میان هجاهای كوتاه و بلند است. عروض علمی است كه قواعد تعیین اوزان شعر (تقطیع) و طبقه بندبی اوزان را، از نظر جنبه ی نظری و علمی به دست می دهد.(وزن شعر فارسی نوشته ی دكتر پرویز خانلری 1337ص 13) |
آشنایی با آرایه های ادبی
توضیح چند اصطلاح:
آرایه ها زیورهای کلامی است که سخن را بدان می آرایند. تا زیبا و جذاب و اثربخش باشد ، آرايه هاي ادبي را به دو بخش تقسیم کرده اند : الف : بديع ب : بيان
بـــدیـــع در لغت به معنی تازه، نو و نوآورده است و علمي است كه به باز شناسي آرايه هاي لفظي و معنوي مي پردازد ، به عبارت دیگر بديع بر دو نوع است : 1- آرايه هاي لفظي 2- آرايه هاي معنوي
آرايه هاي لفظي : به آن دسته از آرایه های ادبی گفته می شود که از تناسب آوایی (صدایی) و لفظی میان واژه ها پدید می آید. يعني زيبايي كلام كه با لفظ انجام مي شود . مانند : واج آرايي ، سجع ، ترصيع ، جناس ، قلب ، ب) ـ آرایه های معنوی (صناعات معنوی ) : به آن دسته از آرایه های ادبی گفته می شود که بر پایه ی تناسب های معنایی واژه ها شکل می گیرد، مانند: مراعات نظیر، تناقض، عکس، تلمیح، تضمین، اغراق، حسن تعلیل، ارسال المثل، تمثیل، اسلوب معادله و ایهام.
بيــان : بيان شاخه اي از آرايه هاي ادبي است و به واسطه اي آن شناخته مي شود كه يك معني را چگونه به طريق مختلف مي توان ادا كرد . بيان شامل مباحث : تشبيه ، استعاره ، مجاز و كنايه
آرايه هاي لفظي
واج آرايي ( نغمه ي حروف ) : تكرار يك واج ( صامت يا مصوت ) است در كلمه هاي يك مصراع يا يك بيت يا عبارت نثر ، به گونه اي كه كلام را آهنگين مي كند و آفريننده ي موسيقي دروني باشد و بر تاثير سخن بيافزايد اين تكرار آگاهانه ي واج ها را « واج آرايي » گويند .
مثال : خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است باد خنـك از جـانب خـارزم وزان اسـت
در اين بيت تكرار واج « خ » و « ز » باعث ايجاد موسيقي دروني شده است .
توجه : در زبان فارسي بيست و نه واج داريم / ( بيست و سه صامت و شش مصوت ) صامت ها همان حروف الفباي فارسي هستند و مصوت ها « ـــَــِــُ » و « ا » ، « ي » ، « و » مي باشند .
مثال دیگر : سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند ( تکرارصامت چ )
سجــــــع
سجع : آوردن كلماتي در پايان جمله هاي نثر كه در وزن يا حرف يا حرف آخر يا هر دو ( وزن و حرف آخر ) با هم يكسان باشد .
نكته 1 : سجع در كلامي ديده مي شود كه حداقل دو جمله باشد يا دو قسمت باشد .
برخی اصطلاحات ادبی
۱-بیت : در لغت به معنی خانه است و در این معنی جمع مکسر آن
« بیوت » است، اما در ادبیات ،نام یک سطر کامل شعر است ، که خود، از ترکیب دو نیم بیت به وجود می آید در این معنی ، جمع مکسر عربی آن « اَبیات » گفته می شود.
2- مصراع ( مصرع ) : در اصل به معنی « یک لنگه در » است . و در ادبیات نام نیم بیت شعراست .
3- قافیه : در لغت به معنی « پیروی » است و در اصطلاح ادبی، نام کلماتی است که در آخر هر دو مصراع یک بیت و یا فقط در پایان بیتهای یک شعر ، با هم هماهنگ باشند؛ نه همسان ، ولی حداقل باید آخرین حرکتشان یکسان باشد. چون همسان کلمات قافیه ، پشت سر هم در شعر می آید و تکرار می شود ، آن را قافیه می نامند .
البته اگر دو کلمه دارای شکل یکسان و معنی متفاوت باشد ، می تواند قافیه باشد و اگر چنین کلماتی در آخر مصراع ها ، بیایند ،معمولا قافیه هستند نه ردیف.
بیتی که دارای قافیه باشد « مقفا ( مقفی ) » نام دارد.
4- مُصَرّع : بیتی که قافیه در هر دو مصراع آن وجود داشته باشد را « مُصَرّع » گویند. بنابر این، هر بیتی که مُصَرّع داشته باشد ، مقفی هم خواهد بود ، اما مقفی ، قافیه ها فقط در آخر بیت ها است و بدین جهت ،اینگونه بیتها مُصَرّع نیستند .

موارد کاربرد افعال

- موارد کاربرد ماضی ساده (مطلق)
1- بیان وقوع فعل در زمان گذشته به طور مطلق. مثال: من رفتم2- بیان وقوع فعل در حال یا آینده. بچه ها خداحافظ من رفتم.
3- به جای ماضی استمراری در «بودن» و «داشتن» مثال: سال ها بود که او را ندیده بودم.
4- به عنوان فعل معین در ماضی بعید (رفته بود) و در ماضی ملموس (داشتم می رفتم)
موارد کاربرد ماضی نقلی
آیا میدانستید که ...؟
آیا میدانستید که ...؟

۱۱۱- آیا میدانستید که عبارت اصطلاحی "هر را از بر تشخیص نمیدهد" از زبان چوپانان روستایی گرفته شده و در میان شهرنشینان رایج شده است؟
۱۱۲- آیا میدانستید که "جهنم دره" در استان آدربایجان غربی قرار دارد؟
۱۱۳- آیا میدانستید که به دلیل شیوهی زندگی ترکان و مغولان که چادرنشینی بوده است، در زبان فارسی نیز واژهی "اتاق" بهجای "خانه" و واژهی "خانه" بهجای "سرا" نشسته است؟
۱۱۴- آیا میدانستید که شیخان فرمانروا در برخی از کشورهای همسابهی ایران که به برکت دلارهای نفتی و پشتیبانی امپریالیستی حکومت و دمودستگاهی یافتهاند، دستآوردهای فرهنگ و ادب و هنر ایرانی و فارسی را زیر عنوان "هنرهای اسلامی" در موزههای جهان زدهبندی میکنند و با انتشار تمبر با چهرهی پورسینا، پزشك، دانشمند و فیلسوف بلندآوازه و جهانشناختهی ایرانی را فیلسوف و پزشك دولت عربی مینامند؟
۱۱۵- آیا میدانستید که واژهی "هالو" که در عبارت اصطلاحی "هالو گیر آوردن" وجود دارد، در گذشته نه در معنای منفی، بلکه درست برعکس، برای اظهار ادب و ادای احترام به کار گرفته میشده است؟
۱۱٦- آیا میدانستید که بسیاری از فارسیزبانان نمیتوانند بسیاری از کشورها و ملتها را بهدرستی نام ببرند و چیزی را به آنها نسبت دهند؟
۱۱۷- آیا میدانستید که بسیاری از واژههای "عربی" موجود در زبان فارسی در حقیقت عربی نیست و تنها چون از راه زبان عربی وارد زبان فارسی شده است، عربی یه شمار میرود؟
۱۱۸- آیا میدانستید که بسیاری از مترجمان و قلمبهدستان فارسینویس هنوز نمیدانند که بههنگام ترجمه از زبانهای انگلیسی یا فرانسوی به زبان فارسی، پسوند اسمساز ity- یا ité را چهگونه به فارسی برگردانند؟
۱۱۹- آیا میدانستید که بنا بر استورهی ایرانی که در شاهنامهی فردوسی نیز آمده است رستم دستان با یک عمل سزارین به دنیا آمده است؟
شعر قلب مادر ایرج میرزا
كه كند مادر تو با من جنگ
هركجا بیندم از دور كند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
در مذمت شراب
ایرج میرزا :
ابليس شبي رفت به بالين جوانيآراسته با شكل مهيبي سر و بر را
گفتا كه: «منم مرگ و اگر خواهي زنهار
بايد بگزيني تو يكي زين سه خطر را
يا آن پدر پير خودت را بكشي زار
يا بشكني از خواهر خود سينه و سر را
يا خود ز مي ناب كشي يك دو سه ساغر
تا آن كه بپوشم ز هلاك تو نظر را
لرزيد ازين بيم جوان بر خود و جا داشت
كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را
گفتا: «پدر و خواهر من هر دو عزيزند
هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را
ليكن چون به مي دفع شر از خويش توان كرد
مي نوشم و با وي بكنم چاره ي شر را»
جامي دو بنوشيد و چو شد خيره ز مستي
هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را
اي كاش شود خشك بن تاك خداوند
زين مايه ي شر حفظ كند نوع بشر را
معروفترین شعر ایرج میرزا - عباس فلی خان
معروفترین شعر ایرج میرزا - عباس فلی خان
داشت عباس قلی خان پسری
پسر بی ادب و بی هنری
اسم او بود علی مردان خان
کلفت خانه ز دستش به امان
هر چه می گفت له له لج می کرد
دهنش را به له له کج می کرد
هر چه می دادند می گفت کم است
مادرش مات که این چه شکم است
هر کجا لانه گنجشکی بود
بچه گنجشک درآوردی زود
پشت کالسکه مردم می جست
دل کالسکه نشین را می خست
هر سحرگه دم در بر لب جو
بود چون کرم به گل رفته فرو
بس که بود آن پسره خیره و بد
همه از او بدشان می آمد
نه پدر راضی بود از او نه مادر
نه معلم نه له له نه نوکر
ای پسر جان من این قصه بخوان
تو نشو مثل علی مردان خان
شعر مادر ایرج میرزا
گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر روی کاناپه، لمــــیدن آموخت :rolling:
مناظره با خر باهوش(شعر طنز)

مناظره با خر باهوش(شعر طنز)
شعر طنز...
شعر طنز...
آنکس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند بیدارش نمایید که بس خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
واس ماها وضع چنین است بدانید:
آنکس که بداند و بداند که بداند باید برود غاز به کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند با پارتی وبا پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند برپست ریاست ابدالدهر بماند
شعر طنز فوتبالی
شعر طنز فوتبالی از : علی گیاهی
خوشا آنکس که فوتبال است کارش
همیشه توپ باشد کار و بارش
خوشا آنکس که در یک نیم فصلی
شود ملیاردر و گیرد قرارش
خوشا آنکس که راه عمر خودرا
شبی پیماید و آید بهارش
بجز میلیارد درچشمش نیاید
خوشا فوتبال و پول بیشمارش
شده خوراک کار گر ماکارونی
فسنجانست او شام و ناهارش
قیاس کار ِکس با او نباشد
نباشد جز تجمل همجوارش
دگر حس سرودن دادم از دست
چو دیدم خودروی نقش و نگارش
شعر طنز و فکاهی شوخی با شهریار
آمدی جانم به قربانت، ولی اینجا چرا
در محل کار ما را میکنی رسوا چرا
خوب من، محبوب من، گفتم همان پایین بمان
حرف من را کج شنیدی، آمدی بالا چرا
آمدی، در مقدمت شور قیامت شد بهپا
میزنی در را، بزن، آخر ولی با پا چرا
گفتی اینجا جای من بودهست، من گفتم به چشم
با زبان خوش بگو پا میشوم، تیپا چرا
تا به اینجا محوری در شعر من موجود بود
یک دو بیتی هم همینطوری بسازم با «چرا»:
با تو ام، بابای لیلا! عاشقان را درک کن
عاشق مجنونصفت را میکنی دعوا چرا
امید مهدی نژاد
شعر طنز جدایی :: نقیضهای بر غزلی از سعدی
من ندانستم از اول که تو بیمهر و وفایی
و به جز مهریهات بر سر هیچ عهد نپایی
این همه آدم خوشتیپ و موفّق سر راهت
چه شد آخر به سرت زد دل من را بربایی؟
مشاعره ی بابا طاهر و مامان طاهره!
مشاعره ی بابا طاهر و مامان طاهره
طاهره:
دل مو خون شد از دست ته طاهر! یه جو غیرت نوینُم از ته ظاهر
نشینی شرّ و ور گویی ته هـر شو چرا گشتُم زن این طرفه شاعر؟
طاهر:
بوره ای مرگ! در پایت بمیرُم که با این زن ز جان خویش سیرُم
ز دست طاهره دلخون شدستُم به جان ته دیگه طاقت ندیرُم!
بگذار تا مقابل روی تو بنگریم
بگذار تا مقابل روی تو بنگریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به كه طاقت شوقت نیاوریم
ازدست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست
ازدست
عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست
گرهم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هرلحظه جزاین دست مرا مشغله ای نیست
دیری است كه از خانه خرابان جهانم
بر سقـف فروریختـــــه ام چلچله ای نیست
درحســـــرت دیـدار تو آواره ترینم
هرچند كـه تــا خانه تو فاصله ای نیست
بگذشته ام از خویش ولی از توگذشتن
مرزی است که مشکل تر از آن مرحله ای نیست
سرگشته ترین كشتـی دریای زمانم
می کوچم و در رهگذرم اسكله ای نیست
من سلسله جنبان دل عاشق خویشم
بر زندگیم سایه ای از سلسله ای نیست
یخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
رفتند عزیزان و مرا قافلـــه ای
نیست





