بیا که بی تو کویری ترین گل دردم
برای وصف دو چشمت ترانه می خواهم
برای مستی شامم بهانه می خواهم
بخون مرا که به ناز تو جان خود بدهم
به یک اشاره ی چشمت نشانه می خواهم
تو سوخته ای با نگاه تار و پود مرا
برای شعله وری ها زبانه می خواهم
بیا که بی تو کویریترین گل دردم
برای رویش عشقم جوانه می خواهم
بیا و سینه ی آرامشم بهاری کن
که لحظه لحظه ی ناب از زمانه می خواهم
چرا مادرمان را دوست داریم ؟
چرا مادرمان را دوست داریم ؟

بلافاصله با لبخند میپذیرند
چون شیرشیشه را قبل از اینكه توی حلق
ما بریزند ، پشت دستشان میریزند
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند
و ذکرش این است که مبادا فروشندگان
بی انصاف سر طفل معصومش را
کلاه گذاشته باشند
چون شبهای امتحان و کنکور پابه پای ما کم
میخوابد اما کسی نیست که برایش قهوه
بیاورد و میوه پوست بکند
به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما،
گریه میکند و نذر می کند و پوتینهایمان
را در هر مرخصی واکس میزند
چون وقتی شب عروسی ما داماد ازش خداحافظی
میكند با چشمانی پر از اشك سفارشمان را میكند
ما را به داماد می سپارد
چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب
به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند
که واقعا باور میکنیم شاخ غول شکاندهایم
چون موقع مطالعه عینک میزند و پنج دقیقۀ
بعد در حالیكه عینكش به چشمش است
میپرسد:این عینك منو ندیدین؟
چون هیچوقت یادشان نمیرود که از کدام غذا
بدمان میآید و عاشق كدام غذاییم ،حتی وقتی
که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار
را با هم بخوریم
چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است
كه وای بچم خسته شد بسكه مریض داری كرد
و چون هروقت باهاش بد حرف میزنیم و دلش
رو برای هزارمین بار میشكنیم،چند روز بعد
همه رو از دلش میریزه بیرون وخودش رو
گول میزنه كه :بخشش از بزرگانه
چون مادرند
تقدیمی از سر مهر به همه مادران مهربون و فداکار
"جملات زیبا و تاثیرگذار"
می کنند که می رقصم . . . (دکتر شریعتی)
فرصت ناراحت کردن دیگران در هر روز صدها بار به دست می آید و فرصت خوشحال کردن در هر سال، یک بار(فرانسوا ولتر)
اگرسخن نقره باشد، خاموشی چون زر پربهاست.( لقمان)
آنکه با زندگی می سازد، زندگی را می بازد! با زندگی نساز، زندگی را بساز.( اهورا )
پیش از آنکه بالا رفتن از نردبان موفقیت را شروع کنید، ابتدا مطمئن شوید که نردبان را به ساختمانی مناسب تکیه داده اید.( استفن کافی)
گل نكند جلوه در جوار محمد
گل نكند جلوه در جوار محمد
رونق گل ميبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان، وليكن
نيست خزان از پى بهار محمد
سايه ندارد ولى تمام خلايق
سايه نشينند در جوار محمد
سايه ندارد ولى به عالم امكان
سايه فكنده است اقتدار محمد
سايه نمى ماند از فروغ جمالش
هاله نور است در كنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سيه فام
آيت و الليل و والنهار محمد
با كه بماند اثر زنكهت مويش
خاك حسين است يادگار محمد
تربت خوشبوى كربلاى معلاست
يك اثر از موى مشگبار محمد
رايت فتحش به اهتزاز درآمد
دست خدا بود چونكه بر محمد
ماه فرو ماند از جمال محمد
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نرويد باعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هر كسى بقيامت
ليلة الاسرا شب وصال محمد
آدم ونوح و خليل و موسى عيسى
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه دنيا مجال همت او نيست
روز قيامت مگر مجال محمد
شمس و قمر در زمين حشر نتابند
نور نتابد مگر جمال محمد
وان همه پيرايه بست جنت فردوس
بو، كه قبولش كند بلال محمد
شايد اگر آفتاب و ماه نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا تا بخواب ديد جمالش
خواب نمى گيرد از خيال محمد
«سعدى» اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
امام حسن عسکری
افسوس که آئینه نصیبش سنگ است
در کوچهی بی کسی عجب دلتنگ است
هر روز غروب خون شده قلبش که
اینقدر غروب سامرا خونرنگ است
*
یک عمر غریبی و اسیری سخت است
دلتنگی و بغض و سر به زیری سخت است
از چهرهی تو شکستگی میبارد
در اوج جوانی ات چه پیری سخت است
*
امروز که صاحبِ عزایت زهراست
چشم همه از غم تو دریا دریاست
داغ تو شکست قامت عالم را
تو رفتی و «سُرَّ مَن رَأی» بی معناست
*
همچون شب قدر، قدر تو مکتوم است
با تو جلوات چارده معصوم است
گفتند به طعنه حج نشد رزقت! نه
کعبه ز طواف روی تو محروم است

اعتماد پناهنده و اعتبار پناهگاه
گاهی اوقات
ازدواج موقت
رفته بودم منزل مشتی رجب
در حدود هشت يا نه هفته بود
همسرش از دار دنيا رفته بود
زندگی
زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ .
زندگی رویایی است ، مثل رویای یک کودک ناز .
زندگی زیباییست ، مثل زیبایی یک غنچه ی باز .
زندگی تک تک این ساعتهاست ، زندگی چرخش این عقربه هاست
زندگی راز دل مادر من ، زندگی پینه دست پدر است، زندگی مثل زمان درگذر است....

سرزنش
خبر از سرزنش خار جـــفا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
دیگری جــز تو مرا این همه آزار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است
رفتن اولاست ز کوی تو ستادن غلط است
بشنو پند و مکـــــن قصد دل آزرده ی خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ی خویش
تقدیم به پدر مرحومم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...

پروفسور حسابی
شنبه: به دنیا می آید.
یكشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شكست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می كند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.
فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...
از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران)

آزمون زندگي
ماهي ها چه قدر اشتباه مي كنند ؛
قلاب علامت كدام سؤال است كه به آن پاسخ ميدهند ؟
آزمون زندگي ما پر از قلابهايي است كه وقتي اسير طعمه اش مي شويم، تازه مي فهميم ماهي ها بي تقصيرند !
حسد ، كينه ، خشم ، لذت ، غرور، انزجار، انتقام ، ترس ، شهوت ...
خـــــــــــدا را برایتان آرزو دارم ...
خــــدا تنها روزنه امیدی است كه هیچگاه بسته نمی شود،
تنها كسی است كه با دهان بسته هم می توان صدایش كرد،
با پای
شكسته هم می توان سراغش رفت،
تنها خریداریست كه اجناس شكسته را بهتر برمی دارد،
تنها كسی
است كه وقتی همه رفتند می ماند،
وقتی همه
پشت كردند آغوش می گشاید،
وقتی همه
تنهایت گذاشتند محرمت می شود
و تنها سلطانی است كه دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه كردن.
خـــــــــــدا
را
برایتان آرزو دارم
هفت وادی سلوک
| هفت وادی سلوک |
|
![]()
اهل
تصّوف و عرفان برای رسیدن به مقام کمال و وصل، راههایی دارند که آن را طرق
سیر و سلوک می خوانند و معتقدند که انسان واقعی کسی است که این راه را
مرحله به مرحله و منزل به منزل طیّ نموده به پایان آن رسیده باشد. ولی
بعضی از عرفا عقیده دارند که انسان بر حسب استعداد می تواند بدون آن که
بعضی از این مراحل را طیّ کرده باشد به سرمنزل مقصود برسد. یعنی در واقع
چند منزل یک منزل بنماید. ولی این بسته به توفیقات غیبی است. والّا به حکم
نردبان پله - پله تاکسی مراحل پائین را نپیموده باشد به مقامات بالاتر
نمی تواند برسد. این مراحل و منازل را عرفا و مشایخ بزرگ هر کدام به طوری
معیّن نموده اند که از یکدیگر متفاوت است.
2- عشق 3- معرفت 4- استغنا 5- توحید 6 – حیرت 7- فقرو فنا |
ایستگاه!!
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.
در هر ایستگاهی که قطار می ایستاد کسی گم می شد.
قطار می گذشت و سبک می شد.
قطاری که به مقصد خدا می رفت عاقبت به ایستگاه بهشت رسید.
پیامبر گفت:اینجا بهشت است،و من شادمانه بیرون پریدم.
اما ...تو پیاده نشدی و من نفهمیدم....!!
قطار رفت و دور شد و من از فرشته ای پرسیدم مگر اینجا آخرش نیست؟
و او گفت:این قطار به سوی خدا می رود.
و خدا به آنان می گوید:
"درود بر شما،راز من همین است."
آنان که مرا می خواهند در ایستگاه بهشت پیاده نمی شوند.
و من آرام زیر لب گفتم:
"عجب فااااصله ای"
جملات احساسی زیبا!
زندگی نامه سعدی

سعدی در شیراز مرکز فارس در حوالی سال ۵۶۳ دیده به جهان گشود و نام او رامصلح الدین یا به قولی مشرف الدین عبد الله گذاشتند.
در آن زمان در شیراز اتابکان فرمان میراندند . به مرور که قدرت سلجوقیان کاهش یافت سلسله های محلی به وجود میامدند و نیرو میگرفتند اتابکان نه تنها در شیراز بلکه در دمشق ، موصل ، بین النهرین ، حلب و آذربایجان دستی داشتند این حکومت های کوچک که اهمیت آنها از یک شهرستان تا یک سلطان نشین تغییر میکرد نسبت به یک پادشاه ابراز اطاعت میکردند ولی در عمل مستقل بودند.
در مورد امام زمان (عج )
به طاها به یاسین، به معراج احمد، به قدر و به کوثر، به وحی الهی، به قرآن جاری، تو تورات موسی و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی، چو باشد گدای گدایان زهرا؛ چه شب ها که زهرا دعا کرده تا ما، همه شیعه گردیم و بی تاب مولا
هفت سین خانوما
خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و … غیــــر از رختِ نو
“سین” یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد
“سین” دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
“سین” سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
“سین” چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ
“سین” پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
….
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو “سین” کم دارم ، ای نیکـو خصال !
….
گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
“سین” ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
“سین” هفتم ، سوره ی الحمد خوان …
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!
شعر بابا تقدیم به تمام پدران نازنین بخصوص پدر مرحومم
شعر بسیار زیبای بابا،تقدیم به دوستانی که پدرشونو از دست دادن و دوستانی که دارن انگار ندارن
صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر
پا
همه بر پا، چه بر پایی شده بر پا
معلم علم را در قلبها می کارد
معلم گفته ها دارد
یکی از بچه ها آن کلاس درس گفتا بچه ها
بر جا
معلم گفت: فرزندم بفرما، جان من بنشین
چه درسی٬ فارسی داریم
مناجات یک دانش آموز تنبل
مناجات یک دانش آموز تنبل
الهی سوگند به بلندی درخت چنار و به ترشی رب انار ترحمی بنما بر این بنده بی بخار بی کارو بی عار که دمارش را بر آورده روزگار. ای خالق مدرسه وای به وجود آورنده فرمول های حساب و هندسه ای خدای عزیزم بیزارم از این نیمکت و میزم دانش آموزی سحر خیزم که هر روز صبح زود ساعت 10 از خواب برمیخیزم وروز های شنبه تا پنجشنبه اغلب از مدرسه می گریزم که من انسانی نحیفم و در کلاس درس بسیار ضعیفم اگر چه نزد معلم و دانش آموزان خیلی خوار و خفیفم ولی خارج از مدرسه به هرکاری حریفم ای خالق شهرستان های کرمان ویزد ورشت نمره انضباط مرا داده اند هشت دیگر به چه امیدی می توان سر کلاس درس نشست؟ آن جا که معلم هم نمیکند گذشت چه کنم اگر سر نگذارم به کوه و به دشت؟ الهی می دانی که من کیستم هر چند که دانش آموزی فعال ودرس خوان نیستم ولی چه قدر عاشق نمره بیستم. پروردگارا سال گذشته هنگام امتحان خواستم تقلب کنم معلم از راه رسید رنگ از رخسارم پرید برگه امتحانی ام را گرفت وکشید وآن را از هم درید وچنان کشیده ای به صورتم کشید که برق سه فاز از چشمم پرید وصدایش را مادرم در خانه شنید. ای خالق آموزگار و ای سازنده مداد و خط کش و پرگار آن چنان هدایتم کن تا این معنی را بدانم که اگر معلم خودش درس را میداند پس چرا از من میپرسد و اگر نمیداند چرا از دیگران و آن ها میدانند نمیپرسد؟ ای آفریدگار خودکار بیک سوگند به کتاب های شیمی و فیزیک و فرمول اسید اتانوئیک که مشتاقم به یک دست لباس شیک و از خوراکی ها آرزومندم به خوردن قیمه با ته دیگ ولی اگر نبود راضی ام به یکی دو سیخ شیشلیک. الهی از مدرسه بسیار دلتنگ ام و در کلاس درس همیشه منگم و با دو ابر قدرت شرق و غرب یعنی بابا و معلم همیشه در جنگ ام ولی در ساعت تفریح بسیار زرنگ ام دروغ چرا؟
حقیقت آن است که در یک کلام برای خانه و مدرسه بسیار مایه ننگم
درد تو افتاده به جانم
باید چه بگویم به پرستار جوانم؟
باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟
وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟
تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبان
آن تب که گل انداخته بر گونه جانم
بیماری من عامل بیگانه ندارد
عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم
آخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟
لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست
می ترسم اگر باز شود قفل دهانم-
این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج
امشب بکشد نام تو از زیر زبانم!
می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش...
چیزی که عیان ست چه حاجت به بیانم
اینجا ایران است..
آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی
که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود!





