شعر طنز جدایی :: نقیضهای بر غزلی از سعدی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
واقعا خام شدم، فارغ از این چون و چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
خب! گرفتم پی بدهای زمانه؛ نه! خدایی...
این نصیحت که نمودی، ز کجای تو در آمد؟
تو کجایی که ببینی منِ بدبخت! کجایی؟!
مرد آن است که از دام تأهل بگریزد
که تأهل همه بند است و تجرد، چو رهایی
آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان
که کند شاد مرا، بلکه طلاق است و جدایی
من ندانم به چه نحوی بدهم مهریهات را
شاید آخر بروم در پی دزدی و گدایی
فقر و درویشی و انگشتنمایی و ملامت
همه سهل است؛ تحمل بکنم بار جدایی
خلق گویند: «برو یک زن دیگر بسِتان» نه!
زن گرفتن، همه خبط است؛ چه مفرد، چه دوتایی
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۲ ساعت 21:46 توسط محمد منصوری
|