دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم


واقعا خام شدم، فارغ از این چون و چرایی


 


ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه


خب! گرفتم پی بدهای زمانه؛ نه! خدایی...


 


این نصیحت که نمودی، ز کجای تو در آمد؟


تو کجایی که ببینی منِ بدبخت! کجایی؟!


 


مرد آن است که از دام تأهل بگریزد


که تأهل همه بند است و تجرد، چو رهایی


 


آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان


که کند شاد مرا، بلکه طلاق است و جدایی


 


من ندانم به چه نحوی بدهم مهریه‌ات را


شاید آخر بروم در پی دزدی و گدایی


 


فقر و درویشی و انگشت‌نمایی و ملامت


همه سهل است؛ تحمل بکنم بار جدایی


 


خلق گویند: «برو یک زن دیگر بسِتان» نه!


زن گرفتن، همه خبط است؛ چه مفرد، چه دوتایی